کنترل از راه دور گاو"خوزه دلگادو" محقق دانشگاه ییل زیر آفتاب داغ در میدان گاوبازی کوردوبای اسپانیا ایستاده بود. در میدان مسابقه به جز او یک گاو نر خشمگین هم بود که تازه متوجه او شده بود و داشت با سرعت به سویش می دوید. دلگادو ظاهر بی دفاع بود اما وقتی گاو نر به چند قدمی دلگادو رسید، او دکمه ای از کنترل راه دوری که در دست داشت فشار داد، این کنترل از راه دور، سیگنالی را به تراشه ای که در مغز گاو نر ایمپلنت شده بود، ارسال کرد. ناگهان همه دیدند که گاو ایستاد، چند بار خرناسه کشید و پای بر زمین کوبید و بعد برگشت رفت.
این تجربه دلگادو در میدان گاوبازی، آزمایش اثبات توانایی دستگاهی به نام «استیموسیور» بود که او برای تغییر رفتار طراحی کرده بود. آزمایش دلگادو خیلی شبیه داستان های علمی تخیلی است، به طوری که برخی شاید به سختی باور کنند، این اتفاق به سال ۱۹۶۳ بازمی گردد. در طول دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، تحقیقات زیادی در زمینه تحریک الکتریکی مغز انجام شده بود.
میمون و کودک
داستان های زیادی در مورد کودکانی در دست است که توسط حیوانات بزرگ شده اند. در این موارد، اغلب کودکان بیشتر از اینکه انسانی رفتار کنند، حتی بعد از ورود به جامعه انسانی هم رفتاری حیوانی در پیش گرفته اند. روانشناسی به نام "وینتروپ کلاگ" می گفت، در صورتی که این موقعیت معکوس شود، یعنی اگر یک حیوان به وسیله انسان ها بزرگ شود، چه اتفاقی می افتد؟ آیا سرانجام مثل یک انسان رفتار می کند؟
در سال ۱۹۳۱، کلاگ شامپانزه هفت ماهه ماده ای به نام گوا را به خانه خود برد. او و همسرش سعی کردند، با او همچون یک انسان رفتار کنند. درست با او همان رفتاری را داشته باشند که با پسر ده ماهه خود دونالد دارند.
دونالد و گوا با هم بازی می کردند، باهم غذا می خوردند. خانواده کلاگ آزمایش های منظمی را روی آن ها انجام می دادند. در یکی از این آزمایش ها، کلاگ کلوچه ای را با نخی در وسط اتاق آویخت تا ببیند چقدر طول می کشد، این دو به آن برسند. گوا در چنین آزمون هایی از دونالد بهتر عمل می کرد، اما ازلحاظ یادگیری زبان ناامید کننده بود. نه ماه پس از شروع آزمایش، مهارت های زبانی دونالد خیلی از گوا بهتر نبود. وقتی یک روز دونالد، همان صداهای گوا را در هنگام گرسنگی تقلید کرد، کلاگ ها تصمیم گرفتند، به آزمایش پایان دهند. به نظر می رسید، دونالد به هم بازی هایی از جنس خودش نیاز دارد.
ناخن های من خیلی تلخ اند در تابستان سال ۱۹۴۲، پروفسور "لارنس لیشان" در تاریکی کلبه یک اردوگاه ایستاده بود، جایی که پسربچه ها در آن خواب بودند و با صدای بلندی با خود حرف می زد و یک عبارت را مکررا تکرار می کرد: "ناخن ها من خیلی تلخ اند.”
لیشان دیوانه نشده بود، او در حال انجام یک آزمایش یادگیری در خواب بود. همه این پسربچه ها که در اردوگاه تابستانی به سر می بردند، دارای اختلال مزمن جویدن ناخن بودند و لیشان می خواست روشی برای ترک این عادت بد برای آن ها پیدا کند. لشان در ابتدا از یک گرامافون برای پخش این پیام استفاده کرده بود. وقتی پسرها خواب بودند، این گرامافون صفحه ای را پخش می کرد که ۳۰۰ بار یک پیام را تکرار می کرد.
اما پنج ماه پس از شروع آزمایش، گرامافون خراب شد. لیشان مجبور شد، خودش شب ها وسط کلبه بایستد و این پیام را تکرار کند. در پایان تابستان، لیشان ناخن های پسرها را بررسی کرد و متوجه شد، ۴۰ درصد از آن ها عادت ناخن جویدن را کنار گذاشته اند. به نظر می رسید، یادگیری در خواب واقعا اثرات مثبتی دارد. محققان دیگر بعد از او متوجه شدند، در شرایطی که شرکت کنندگان در خواب کامل باشند، اثرات یادگیری در خواب به طور کلی محو می شود.
القای برق به اجساد
"جیووانی آلدینی"، برادرزاده "لوییجی گالوانی" کسی که مفهوم گالوانیسم (جریان برق در بدن) را کشف کرد، بود. آلدینی این آزمایشات را روی اجساد انجام می داد.
او در مقابل حضار، روی جسد قاتل اعدام شده ای به نام جورج فورستر(کسی که همسر و فرزندش را در کانال پدینگتون لندن غرق کرده بود)، آزمایشی را انجام داد. او میله ای را در راست روده جسد فرو برد، چیزی که باعث شد، پاهای مرد شروع به لگد زدن کند و شانه هایش بلرزند. برق القا شده به صورت جسد باعث به هم فشرده شدن و مرتعش شدن صورت و باز شدن چشم چپش فورستر شد. حتی برخی تصور کردند، فورستر زنده شده است و باید دوباره اعدام شود، او در واقع به حالتی فنری به جلو پرت شده بود. یک نفر به قدری از دیدن این صحنه وحشت زده شده بود که چند دقیقه بعد سکته کرد.
دانشمندان دیگری هم سعی کرده اند، با القای برق اجساد را زنده کنند، اما هیچ کدام موفق نشدند. در ابتدا القای برق به امید زنده کردن مرده ها انجام می شد، اما هیچ کدام موفق نشدند، چنین کاری انجام دهند.
دیدن از درون چشم های گربه
در سال ۱۹۹۹، دکتر "یانگ دن"، استادیار بیولوژی اعصاب از دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، دست به آزمایش عجیبی زد. او یک گربه را به وسیله تیوپنتال سدیم بی هوش کرد و در یک قالب جراحی قرار داد. او سپس نوارچسب هایی را روی سفیدی چشمان گربه گذاشت و وادارش کرد به صفحه نمایشی نگاه کند که مرتب صحنه هایی از تکان خوردن درختان در باد و مردانی که پیراهن های یقه اسکی پوشیده بودند نگاه کند.البته این یک درمان منزجرکننده به سبک فیلم پرتقال کوکی نبود، بلکه در عوض، آزمایش روشی برای نفوذ به مغز موجودی دیگر و دیدن از درون چشم های او بود. دن و همکارانش الکترودهایی را در عصب بینایی مغز گربه قرار داده بودند. این الکترودها فعالیت های الکتریکی سلول های مغزی گربه را اندازه می گرفتند و اطلاعات را به کامپیوتر ارسال می کردند.
کامپیوتر پس از ترجمه این اطلاعات آن ها را به صورت تصویر نشان می داد. به این ترتیب، وقتی گربه به تصاویر درختان و مردان را تماشا می کرد، همان تصاویر تنها با کمی تاری در صفحه نمایش کامپیوتر به نمایش درمی آمدند. دن ادعا می کرد که کیفیت تصاویر در آزمایش های آینده با وجود اندازه گیری فعالیت های سلول هایی مغزی بیشتری بهبود می یابد.
شوک دادن به توله سگ
"چارلز شریدان" و "ریچاردکینگ" به داوطلبان آزمایش خود (همه دانشجویان رشته روانشناسی)گفتند که یک توله سگ برای آزمونی آموزش دیده که فرق بین نور چشمک زن و نور را بفهمد، بیاورند. این توله سگ باید دریکی از مکان هایی که علائم آن به نمایش درمی آید، بایستد. اگر نتواند در محل صحیح بایستد؛ داوطلبان باید، دکمه ای را برای شوک دادن به توله سگ فشار دهند. میزان برق القا شده با هر بار شوک ۱۵ ولت افزایش می یافت، ظاهر این افزایش درد موجب می شد، سگ خیلی زودتر مکان صحیح را بفهمد.
توله سگ ابتدا پارس می کرد، اما هرچه ولتاژ دستگاه شوک بیشتر می شد، او هم شروع به بالا و پایین پریدن می کرد و در نهایت از درد زوزه می کشید. دانشجویان داوطلب وحشت کرده بودند. آن ها هول زده عقب و جلو می رفتند و با دست به سگ اشاره می کردند، کجا بایستد. بسیاری در زمان انجام آزمایش گریه کردند. اما اکثریت آن ها، ۲۰ نفر از بین ۲۶ نفر حاضر در آزمایش، به فشار دادن دکمه شوک تا حداکثر ولتاژ ادامه دادند.
این آزمایش اطاعت اکثریت مردم را برای شوک دادن به افراد بی گناه نشان می داد.