چرا امام هشتم علیه السلام را امام رئوف مینامند؟
علی بن موسی الرضا علیه السلام امام هشتم شیعیان به امام رئوف مشهور است لقبی که نشان دهنده مهربانی زیاد آن حضرت به همه است.
به گزارش
سرویس وبگردی خبرگزاری صدا و سیما، اگر چه همه اهل بیت (ع) از باب تجلی رأفت حضرت حق،
رئوف میباشند، ولی این رأفت و مهر ورزی در وجود
امام هشتم (ع) بروز و ظهور بیشتری دارد.
یکی از القاب حضرت ثامن الحجج، علی بن موسی الرضا (ع) لقب رئوف است.
چنانچه در زیارتنامه آن حضرت میخوانیم: «السَّلَامُ عَلَی الْإِمَام الرَّءُوف" سلام بر امام رئوف». در توضیح این واژه باید بدانیم که رأفت یک نوع شدت در رحمت میباشد. در واقع هر چند بین دو واژه رأفت و رحمت، قرابت و نزدیکی در معنا وجود دارد؛ اما در بررسی دقیق لغوی این دو به یک معنا نبوده و فرقی ظریف بینشان وجود دارد.
مرحوم مصطفوی در کتاب «التحقیق» خود فرق بین رأفت و رحمت را اینگونه بیان میکند: «رأفت، عطوفت، لطف و رحمت خالص و شدید است یعنی لطف و رحمتی است که وقوع درد و ناراحتی را برنمی تابد هر چند آن درد و ناراحتی به مصلحت فرد باشد؛ اما رحمت، صرف عطوفت و مهربانی کردن است مهربانی کردنی که گاهی با درد و ناراحتی فرد نیز همراه است مانند لطف و رحمت یک جراح به یک بیمار علاقهمند به بهبودی؛ بنابراین «رأفت» مرحلهای دقیقتر و بالاتر از «رحمت» است، و هرگز در مسائل ناخوشایند به کار نمیرود، ولی رحمت در امور ناخوشایندی که به خاطر مصلحتی انجام میشود، استعمال میشود.
حال با توجه به روشن شدن معنای رئوف، اگر چه همه اهل بیت (ع) از باب تجلی رأفت حضرت حق، رئوف میباشند، ولی این رأفت و مهر ورزی در وجود امام هشتم (ع) بروز و ظهور بیشتری دارد و به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی: «انسان هنگامی که وارد حرم رضوی (ع) میشود، مشاهده میکند که از در و دیوار حرم آن امام رأفت میبارد.
یکی از مصادیق این رأفت را میتوان در پاسخی که حضرت به زائرین خود، در قبال زیارت، میدهند دانست که در بیانی فرمودند: هر کس مرا زیارت کند روز قیامت در سه جا نزد او خواهم آمد تا از ترسهای آن سه جا رهایش سازم :
۱- هنگام پخش شدن نامه اعمال به دست راست یا چپ، ۲- و نزد صراط، ۳- و نزد میزان.
امام رضا (ع) در زمان حیات مبارک خویش کانون مهر و عاطفه نسبت به مردم و مظهر عشق و محبت نسبت به آنها بودند و این مهربانی در تک تک زوایای زندگی و برخورد ایشان با آحاد مردم جامعه آن روز به روشنی مشهود است به عنوان نمونه :
الف: «ابراهیم بن عباس» نقل میکند: هرگز ندیدم که حضرت رضا (علیهالسلام) کسی را با سخن خود بیازارد، ندیدم سخن کسی را قطع کند، میگذاشت تا حرف او تمام شود؛ هرگز کسی را که قدرت برآوردن حاجت او را داشت رد نمیکرد؛ هرگز نزد کسی پای خود را دراز نمیکرد، و تکیه نمیزد، و هرگز ندیدم سخن درشتی به خادمان خود بگوید، هرگز ندیدم که آب دهان خود را بر زمین بیاندازد و همین طور هرگز ندیدم که با صدای بلند قهقه کند و بخندد بلکه همیشه تبسم میکرد. زمانی که به خانه میرفت و سفره میانداختند تمام خدمتگزاران، حتی دربانها را نیز بر سر آن سفره مینشاند.
ب: مرحوم کلینی نقل میکند که شخصی از اهل بلخ که در سفر امام رضا (ع) از مدینه به خراسان همراه آن بزرگوار بود، میگوید: روزی در بین راه سفره غذا را پهن کردند، آن بزرگوار تمام خادمان و غلامان از سفید و سیاه را بر سر سفره جمع کرد، من گفتم: فدای شما شوم، بهتر نبود که برای اینان سفره جداگانه انداخته شود؟ آن حضرت فرمودند: تند مرو، همانا خدای ما یکی است، مادر و پدر همه یکی است و پاداش به اعمال است (نه به سیاه و سفیدی و جاه و مقام).
این نوع رفتار امام رضا (ع) را باید در کنار مقام عظیم معنوی آن حضرت قرار داد تا رأفت و مهر ورزی که امام داشتند بیشتر خود را جلوه کند و درسی به ارادتمندان و شیعیان باشد که نباید به صرف رسیدن به پستی، مقامی و مالی خود را تافته جدا بافته بدانند و خود را ممتاز از دیگران قلمداد کنند.
خصوصا در این دنیای ماشینی مدرن و زندگی مادی پر زرق و برق امروز، سرمایهداران، کارخانهداران و صاحبان شرکتهای بزرگ، باید این بیآلایشی، بی رنگی و سادگی را که محصول رأفت و مهرورزی امام است را به عنوان یک الگو، سرلوحه زندگی کاری خویش در برخورد با کارکنان و زیردستان خود قرار دهند، و هیچگاه اجازه ندهند که رعایت مسائل اخلاقی و حفظ کرامت انسانی تحت الشعاع امور ظاهری مادی قرار گیرد.
نشانه موی پیامبر صلی الله علیه و آله
مردی از نوادگان انصار خدمت امام رضا علیه السلام رسید. جعبهای نقرهای رنگ به امام داد و گفت: «آقا! هدیهای برایتان آورده ام که مانند آن را هیچ کس نیاورده است». بعد در جعبه را باز کرد و چند رشته مو از آن بیرون آورد و گفت: «این هفت رشته مو از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله است؛ که از اجدادم به من رسیده است».
حضرت رضا علیه السلام دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا کردند و فرمود: «فقط این چهار رشته، از موهای پیامبر است». مرد با تعجب و کمی دلخوری به امام نگاه کرد و چیزی نگفت. امام که فهمید مرد ناراحت شده است، آن سه رشته مو را روی آتش گرفت. هرسه رشته سوخت، اما به محض این که چهار رشته موی پیامبر صلی الله علیه و آله روی آتش قرار گرفت شروع به درخشیدن کرد و برقشان چهره مرد عرب را روشن کرد.
صحبت گنجشک با امام علیه السلام
راوی: سلیمان (یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام)
حضرت رضا علیه السلام در بیرون شهر، باغی داشتند. گاه گاهی برای استراحت به باغ میرفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکی هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته میشد و صداهایی گنگ و نامفهوم از گنجشک به گوش میرسید. انگار با جیک جیک خود، چیزی میگفت.
امام علیه السلام حرکتی کردند و رو به من فرمودند: «سلیمان! ... این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمی به جوجه هایش حمله کرده است. زودباش به آنها کمک کن!..."
با شنیدن حرف امام در حالی که تعجب کرده بودم بلند شدم و چوب بلندی را برداشتم. آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پلههای لب ایوان برخوردکرد و چیزی نمانده بود که پرت شوم... با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه میگوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آیا این کافی نیست؟!»
میهمان دوستی امام علیه السلام
راوی: یکی از نزدیکان امام رضا علیه السلام
مرد گفت: «سفر سختی بود. یک ماه طول کشید». امام رضا علیه السلام فرمودند: «خوش آمدی!» مرد گفت: «ببخشید که دیروقت رسیدم. بی پناه بودن مرا مجبورکرد که دراین وقت شب، مزاحم شما شوم»؛ امام لبخندی زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانوادهای میهمان دوست هستیم».
در این هنگام روغن چراغ گردسوز فرونشست و شعله اش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: «شرمنده ام! کاش این قدر شما را به زحمت نمیانداختم». امام در حالی که با تکه پارچه ای، روغن را از دستش پاک میکرد، فرمودند: «ما خانوادهای نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم».
ابرهای سیاه
راوی: حسین بن موسی
از شما چه پنهان شک داشتم. نه به شخص امام رضا علیه السلام؛ نه!... فقط باورم نمیشد که واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چیز اطلاع داشته باشند. آن روز صبح به همراه امام رضا علیه السلام از مدینه خارج شدیم. در راه فکر کردم که چقدر خوب میشد اگر میتوانستم امام را آزمایش کنم. در همین فکرها بودم که امام پرسیدند: «حسین!... چیزی همراه داری که از باران در امان بمانی؟!»
فکر کردم که امام با من شوخی میکند، اما به صورتش که نگاه کردم، اثری از شوخی ندیدم. با تردید گفتم: «فرمودید باران؟! امروز که حتی یک لکّه ابر هم در آسمان نیست...». هنوز حرفم تمام نشده بود که با قطرهای باران که روی صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم. سرم را که بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهای سیاه از گوشه و کنار آسمان به طرف ما میآمدند و جایی درست بالای سرِ ما، درهم میپیچیدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شدید شد که مجبور شدیم به شهر برگردیم.
منبع: خبرگزاری مهر، راسخون